احساس ناامیدی میکنم – زندگی هیچ معنی خاصی برایم ندارد
همه ما در مواقعی از زندگی احساس خاصی را تجربه می کنیم .در مورد هیچ چیزی که در اطرافمان وجود دارد ، معنی خاصی به فکرمان نمی رسد.احساس اینکه همه چیز پوچ و بیهوده است .توجه داشته باشید که ناامیدی با افسردگی فرق دارد ولی در نهایت ، ناامیدی شدید می تواند به افسردگی و حتی خودکشی کردن منجر شود.
احساس ناامیدی میکنم- هیچ حسی به زندگی ندارم
ناامیدی همان صدایی است که از درون فرد بیرون می آید.این صدا به شما می گوید که همه چیز بیهوده است .همه چیز تمام شده است .هیچ دلیلی برای ادامه راه ندارید.زندگی از این به بعد هیچ معنی خاصی ندارد.دیگر فرصتی برای زندگی کردن ندارید.دیگر تلاش کردن برای آینده بی معنی است …و صداهایی مانند اینها .
احساس ناامیدی میکنم – زندگی هیچ معنی خاصی برایم ندارد
این می تواند به یک غم بی پایان تبدیل شود.این یک حالت روانی مشترک بین تمام انسان هاست و بسیاری از افراد مشهور و ثروتمند نیز تجربه ناامیدی داشته اند.
ناامیدی یک نیروی قدرتمند و جادویی است که می تواند شما را از رسیدن به کوچکترین و ساده ترین آرزویتان نیز باز دارد.نتیجه ناامیدی بسیار مشخص است .رنج کشیدن و از بین رفتن معنی زندگی .
و جالب است که بدانید «بسیاری از انسان ها به صورت ناخودآگاه تمایل شدیدی به ناامید شدن دارند.»
ناامیدی شدید می تواند منجر به افسردگی شود
اگر کسی دچار ناامیدی شده و زندگی برای او معنای خود را از دست داده است و او هیچ هدفی در این زندگی ندارد می توان گفت دچار ناامیدی شدید شده است.
در حالت طبیعی ، زمانی که فردی دچار غم و غصه می شود ، امیدی در درون او وجود دارد که می تواند تحمل این غم را ممکن کند.ولی زمانی که کسی دچار غم شده و امیدی هم به چیزی ندارد چه اتفاقی می افتد؟
زمانی که کسی به حدی از ناامیدی میرسد که کاملا احساس پوچی می کند ، شروع به پرسیدن سوالاتی می کند که هیچ پاسخی برای آن وجود ندارد.برای مثال :
- معنی این زندگی چیست ؟
- اصلا چرا به دنیا آمدم ؟
- اگر پدر و مادر ، مرا به دنیا نمی آوردند چه اتفاق خاصی می افتاد ؟
- اگر من نباشم چه چیزی از این دنیا کم می شود؟
- چرا به دنیا آمدم که در نهایت بمیرم ؟
- اگر قرار است روزی بمیرم چرا امروز نمیرم و خلاص نشوم ؟
- و سوالاتی از این دست .
ناامیدی نادیده گرفته شده است
برخی از روانشناسان اعتقاد دارند که ناامیدی موضوعی است که در دنیای روانشناسی ، مورد غفلت قرار گرفته است .به هر دلیلی ، بسیاری از افراد و متخصصان ، ناامیدی را جدی نمی گیرند و آن را به دنیای فلسفه واگذار می کنند.
ناامیدی احساسی است که در هر لحظه از زندگی ممکن است به سراغ فرد بیاید و باعث شود که او ناگهان احساس خالی شدن و پوچی کند.با وجود اینکه این حس را معمولا جدی نمی گیریم ولی ناامیدی می تواند مشکلات بسیاری جدی در زندگی هر فردی ایجاد کند.
زمانی که فرد در چرخه وسواسی تفکرات منفی و ناامید کننده وارد می شود ، این افکار منفی یک شبکه پیچیده و تو در تو از انواع احساسات منفی مانند غم ، اضطراب ، استرس ، عصبانت و حتی افسردگی ایجاد می کند.
اگر این وضع به مدت طولانی ادامه داشته باشد ، فرد به سمت یک افسردگی شدید و حتی خودکشی سوق داده می شود.
ناامیدی باید درمان شود
ناامیدی اگر درمان نشود می تواند باعث ایجاد افکار و عقاید افراطی در فرد شود.یکی از این افکار افراطی ، فکر به خودکشی کردن است .زمانی فردی به مدت طولانی ، امید خود را از دست داده باشد ، مدام به خودکشی کردن فکر می کند.
تقریبا در تمام موارد ابتلا به افسردگی و حتی اختلال دو قطبی ، نشانه هایی از ناامیدی بسیار شدید دیده می شود.برخی از متخصصان برای رفع این مشکل ، درمان های دارویی را پیشنهاد می کنند و برخی دیگر اعتقاد دارند که اطرافیان می تواند برای رفع این حس ناامیدی به فرد کمک کنند.
اگر به فردی که دچار ناامیدی شده است دقت کنید ، این حس معمولا ناشی از عصبانیت و ناراحت بودن از چیزی و یا کسی است .آنها در دنیا و اطراف خود از چیزی یا کسی دلگیر و عصبانی هستند.
این عصبانیت می تواند تاثیرات متفاوتی بر روی افراد مختلف داشته باشد. ممکن است فردی از این عصبانیت برای پیشرفت خود استفاده کند.در مقابل نیز افرادی وجود دارند که به دلیل همین عصبانیت ، خود را از جامعه دور می کنند و دچار بی تفاوتی و بی انگیزگی می شوند.آنها به هیچ چیز علاقه ای از خود نشان نمی دهند و همه چیز را پوج و بی فایده می بینند و اینجاست که مشکل آغاز می شود.
امید خود را از دست داده باشد ، مدام به خودکشی کردن فکر می کند
دوباره خودتان را پیدا کنید
یکی از بزرگان روانشناسی می گوید : هدف از روان درمانی این است که فرد را به آن نقطه ای از زندگی برسانیم که بتواند در آن نقطه ، هدف و معنایی برای ادامه زندگی پیدا کند.
با خودتان کنار بیایید. لازم نیست مدام طرف تاریک موضوع را با خود تکرار کنید. سعی کنید بخش های مثبت و روشن زندگی را یافته و برای استفاده از آن تلاش کنید.
امید تنها چیزی است که می تواند شما را در این دنیا زنده نگه دارد.
من فکر میکنم واقع بینی هم منجر به نا امیدی میشود، واقع بینی به اینکه دنیا پوچ و بی ارزش است و هدف ما از آفرینش ما چیز دیگریست ،واقع بینی به اینکه تمام امیدهای ما به این دنیا نگاه مادی گرایانه است و در نهایت هیچ برای انسان باقی میماند.پس واقع بینی هم منجر ب ناامیدی میشود.لطفا در این باره هم توضیح دهید
ممنون برای زحمتی که برای نوشتن این مقاله کشیدید اما با نهایت احترام میخواستم بگم اونطور که باید، مقاله تون کارآمد نبود . به این دلیل این حرفو زدم که شما حتی اگر بخواهید به صورت سطحی نگاه کنید از مطالبی که شما عنوان کردید تقریبا اکثر افراد یا حتی شاید نیمی از افراد مطلع هستند؛ به نظر من برای رفع این مشکل که بعضی از انسان ها با آ ن درگیر هستند باید به راه های درمان و حل این مشکل اشاره میکردید. باز هم از زحمتی که کشیدید ازتون ممنونم و براتون آرزوی موفقیت میکنم.
اگر این زندگی پوچی و بیهودگی نیست پس چیه زمانی که در اخر راه قراره همه چی رو رها کنیم و بریم وهیچچیز موندنی نیست پس دلیل این زندگی چیه شب و روز دویدن ها پول دراوردن ها برای اینکه اخر میخوایم بمیریم همین
خداوکیل خنده داری اینهاخودمم میدونم زندگی مثل یه خوابه همش دردهمش مشکل اطرافیان بخاطرمنافع خودشان میخوان لهت کنن خواهربرادرمادرهمشون به فکرمنافع خودشونن میلیونی ضررت میدن بخاک سیاه مینشوننت جالبه بعدشم میگن تونمیتونی زندگی کنی تاحالاشده یه اتفاق خوب برات نیفته که حالتوخوب کنه اخه همیشه مگه میشه یه کارت درست انجام نشه یبارم ماجفت شیش بیاریم چی میشه تحت نظرتمام خانواده بودین تاببینن کی مشکل پیش میادبکننت سوژه بعدبگن میدونستیم
هیچ کس دوست نداره نباشه.
زندگی با تمام سختی هاش بهتره از نیستی و پوچی.
تازه اگر گفتم اگر راست باشه که خدایی که منو آفریده تو این سختی ها هم کنارم هست. خیلی زندگی شیرین می شه.
به اون خدایی که تو شکم مادر حواسش به ما بود دلخوش کردیم.
چون همون حرفای همیشگی وبی دلیل خوب اینهاخودمم میدونم تاحلا فک کردی زندگی برات مثل یه خواب شده یه اتفاق خوب توزندگیت نیفته حالتوخوب کنه ازخودت ناامیدشده باشی به همسرت فک کنی که ازخودت درمانده تره به خانوادت فک کنی که همه به فکرخودشانن برادرخواهرمادربخاطرمنافع خودشان توروزیرفشارله کنن مشکل برات درس کنن بعدشم بهت بگن تونمیتونی زندگی کنی توروبه خاک سیاه بنشونن بروبابا جون عمت
زندگی میکنم امید زیادی داریم به زندگی هدف های داریم و همیشه تلاش میکنیم که بریش برسیم اما وقتی یک دلیل پیدا میشه نا امیدت میکنه باز دیگه هیچی بریت اهمیت نداره ای دنیا بی معنی میشه نا امدیدی خیلی چیزی بدی است
تمام چیزهایی که تو طول زندگی براش تلاش میکنیم فقط برای رقابت و برتری و بقا هست که انسان بهشون ارزش داده مثل درس خوندن و یادگرفتن خیاطی یا تبدیل به پروفسور و دانشمند شدن یا کسب مهارتی مثل خلبانی و تعمیر وسایل برقی مثلا…. ولی هدف انسان یک چیز دیگه اس این کسب و کار و مهارتها فقط انسان رو سرگرم میکنه تا روزی که مرگ بیاد سراغش ولی من همه اینها برام مهم نیست فقط دنبال اینم انسان از زندگی چی میخواد چرا ساخته شده هدفش چیه چه ارزشی داره خیاطی بلد باشی یا نباشی چه ارزشی داره موهات رنگ شده باشه بمیری یا همون موی خودت باش؟ وقتی میمیری دانشمند باشی یا بیسواد چه فرقی داره؟ برای این دنیا مهم نیست تو کی هستی فقط هدف خلقت رو پیدا کردی یا نه؟ این منو به پوچی رسونده….
من با هیچی و پوچی رسیدم و دارم میمیرم از این وضعیت بیست ساله مغزم خراب شده … به جای اینهمه توضیح چرا راهکار ارائه نکردی … مهم راهکار بود که ننوشته بودی
منم مثل تو ام
اصلا هیچی نمیفهمم و علاقه به هیچی هم ندارم و زندگی برام بی معنا و نامفهومه و اینطور هم نیست که آدم اجتماعی نباشم
آدم اجتماعی هستم ولی این روحیات هم دارم
ولی واقعا دیگه به اوج خستگی رسیدم و نمیفهمم زندگی چرا اینقدر بی معنا شدا برام
بله همه ی ما در نهایت می میریم، ولی این به این معنی هست که تلاش ما بیهوده هست؟ نه با تلاش میخوایم از خودمون ردپای سنگینی در این دنیا به جا بذاریم، مثل نوشتن مقالات علمی
سلام. نظر بچهها رو خیلی دوست داشتم. منم اینطوریم که خیلی دارم عذاب میکشم. نه بخاطر اینکه صرفا دلیل و هدفی برای این زندگی نمیبینم. راسش دیگه معنی همه چی رو از دست دادم، معنی عشق، دوستی ، خانواده، کار، وطن . دیگه به قوی ترین احساساتم هم شک دارم.
درباره اینکه دنیا بی هدف و دلیلی نیست با خودم کنار اومدم. راسش به نظرم دنبال دلیل بودن مثل اینه که دنبال یه تیوری باشیم که همه دنیا رو فرمول کنه ، تازه اگه همچین تیوری و فرمولی اصلا وجود داشته باشه.شاید زندگی همش یسری بازیه. میگم شاید به همون دلیل قبلی. چون خودمو تو اون مقام نمیبینم که اصلا دنبال دلیل باشم.
چیزی که منو یکم کمک کرد توصیف بود بجای استدلال. یعنی اینکه دنبال دلیل نیستم برای دردام صرفا سعی میکنم توصیفشون کنم. شعر مینویسم، گیتار میزنم و میخونمشون. حالمو بهتر میکنه یکم.
در کل کاش راه حل بهتری داشتم که شاید بیشتر میتونسم کمک کننده باشم. خودمم توی این درد هستم و میدونم چقدر عذاب آوره.