سلام
من نه روانی هستم نه مشکل اعصاب دارم ولی سوالی دارم که باعث شد زندگیم نابود بشه,,
همسرم از این قرصهای پیشگیری بارداری که خانومها هر روز باید بخورن استفاده میکن و .....خودش یسری که حالش طبیعی خوب بود گفت وقتی اون قرصهارو میخوره بحدی میرسه که از من جوری تنفر پیدا میکن که نمیخواد سربتنم باشه
مشکلات جنسی بدرک
اعصاب روان برا من و بچهام نزاشت
هر روز میره دادگاه و پاسگاه بر اطلاق
همش توهین و تحقیر
میگ ازت متنفرم
من از خونه فرار میکنم
یا توبرا همیشه برو
بدون اینک مشکل خاصی تو زندگی داشت باشیم
یسری مشکلات داشتیم ولی در حدی نبود که افتضاح ببار بیاد...
بهش بزبون خوش,باجایزه وهدیه,باقول اینک شمااین قرص نخورمن اصن هیچی نمیخوام,باتهدید,باهرزبونی که بگیدالتماس قسم....نشدوکه نمیشه
میگه میخورم خوب میکنم که میخورم..معتادقرصه شدیعنی؟؟!!!
من میخواستم بخاطر کاراش بس که لجم دراورد دو بسته کونولازو به عنوان اعتراضب کارش بندازم بالا که مثلا خودکشی کرد باشم اینم میخواستم اگرمیش یه راهکاری بدید..بخدا دارم دیوانه میشم
پسر ۱۵شانزده سالم ازدست کارا مادرش فرار کرد رفت پیش پدر مادرم تو اروپا,دخترم نه سالشه توخونه نمیشنه,ازمدرسه میاد میزن میره خونه این یکی مادربزرگ و..یاخاله هاش خونه نمیشنه
منم همش مجبورم.....
کمکم کنید من دارم کفری میشم یهو میزنم سیم اخر خوار و مادر.....لااله الاالله
پاسخ دادن
باسلام خدمت دوستی که ظاهرا با همسرشون مشکل دارن،خواستم بعنوان یه هموطن عرض کنم که دو انسان عاقل وبالغ باید وباید بتونن بحکم انسان بودن،با دیالوگ مسائلشونو حل کنن، اما درصورت عدم همکاری یکی از طرفین وقناعت دیگری از عدم پاسخدهی روشهای اعمال شده اش، به دوصورت میشه به حل قضیه پرداخت.روش سنتی(کدخدامنشی) --یا هم روش رسمی یا مدرن . باتوجه به تجربه خودم که سالها پیش درحال اقدام به طلاق بودیم وهمسرم با چمدان داشت ازخونه خارج میشد،انصافا هردومونم مقصر بودیم امامن یلحظه هم ازطرف خودم وهم ازطرف اون بشدت خجالت کشیدم که چرا درایت حل مشکلاتو نداریم. شریک اصیل ونجیب زندگیم داشت از خونمون میرفت.بذهنم اومد که بزارمن سهم خودمو ادا کنم انشالاکه اونمهمونکارو بکنه.صداش کردم که چنددقیقه کارشدارم.بمحض اینکه اومد ازش پرسیدم ماچیکارداریم میکنیم،روزای سختو گذروندیم اما الان بهم شاخ میکشیم!! همه وجودم پراز عشق شد وازطرف خودم ازش عذرخواهی کردم،و ازصمیم قلب بهش گفتم که چقدر زیاد دوسش دارم و واقعا خونه و زندگیرو بدون اون نمیخام.مات ومبهوت اومدطرفم وگفت این منم که باید عذرخواهی کنم،منم ترو دوسدارم و حیفه زندگیه خوبمون که متلاشی بشه.پونزده سالازون ماجرا گذشته ومادیگه هرگز خودمونو دراون موقعیت قرار ندادیم وبا عشق وحسن نیت درکنارهم مشکلاتمونو حلمیکنیم).
اما درمورپشما اگه واقعا از روش برخوردعاطفی و رفتار دوراز غرور خودتون مطمئنیدوبرخلافش بازم برفتارش اصرار بکنه،برای علت یابی جریان،یا باید از طریق والدین ونزدیکانش وارد عمل بشید ویا از طریق همون مراجع قانونی کهگفتید اقدام به بررسی اعتیاد یا مشکل روانی وغیره بکنید.
انشالله که با تزریق عشق وعاطفه ومهربانی،حس آرامش ایشونو تحریک کنین تا تابع عشق وعلاقه ایکه بهتون داره بشه وبرگرده سرزندگی وهمسر وفرزندانش. باید یادمون نره که دادن حس تعلق به همدیگه وفراهم کردن محیط امن وعاطفی،اکثرا جوابگو هستش.آرزوی موفقیت دارم براتون?
پاسخ دادن